از آن به بعد مادرم نتوانست ترانههای عاشقانه گوش کند. تا قبل از آن شب اون به مرغ آوازخوان میماند. رادیو همیشه روشن بود و مادر با ترانههای گابریل یا لویس میگوئل میچرخید و بدنش را تاب میداد و میرقصید و در همان حال خانه را تمیز میکرد، غذا میپخت و پیراهنهای سفید پدر را اتو میکشید.
بعد از آن رادیو برای همیشه خاموش شد. حتی به نظر میرسید دکمهی شادی خودش را هم روی حالت خاموش گذاشته.
میگفت:ترانههای عاشقانه باعث میشن احساس حماقت کنم.
_تو احمق نیستی ماما.
:اون آهنگها باعث میشن احساس کنم یه عالم آبنبات و کوکا و بستنی و کیک خوردم، انگار از یه مهمونی تولد برگشتهام.
یکبار در خانهی استفانی رادیو یک ترانهی عاشقانه پخش کرد. اتاق پر شده بود از نوای موسیقی. مادرم دچار هراس شد و سراسیمه از اتاق بیرون رفت و زیر درخت کوچک پرتقالی استفراغ کرد. تمام تکنواها، همنواییها، والسها و ضرباهنگهای عشق را استفراغ کرد. صفرای خالص عشق روی زمین سبز.
دنبالش دویدم و موهایش را عقب کشیدم تا کثیف نشوند.
:پدرت موسیقی رو در من کشت.
متنی که خوندین قسمتی از کتاب دعا برای ربودهشدگان نوشتهی جنیفر کلمنت بود که شاعر و نویسندهی مکزیکی که اوج هنرش رو با بازگویی یه کمدی سیاه با جزئیات بی نظیر و قلم جذاب به نمایش میذاره.
چیزی،حرفی،رازی،سخنی شاید سربسته از چراغی شکستهی هزار پاییز بی پایان
,رو ,یه ,رادیو ,عاشقانه ,میشن ,از آن ,باعث میشن ,دعا برای ,برای ربودهشدگان ,جایی که
درباره این سایت